گندمگندم، تا این لحظه: 2 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

بوی گندم مال من

سلاممممممممم

من مامان گندم خاطرات کودکیشو اینجا براش ثبت میکنم به امید روزی که یه روز از دیدنشون لذت ببره

شیرین زبون

این روزا حسابی شیرین زبونی میکنی خیلی ام خرابکاری همه چیزو میریزی بهم و هییییچ وقت خونه ما تمیز نیست از دست تو نننوم😁 ...
22 خرداد 1402

از شیر گرفتن

سلام سلام عشق من  این روزا حسابی شیرین شدی کلی حرفای جدید میزنه  مامان بابا باران مانی عمه هویج ….. کلمه های جدیدا که یاد گرفتی  یک ماهی هست که از شیر گرفتمت  سخت بود ولی بالاخره انجام شد  عید امسال دو نا مسافرت رفتیم آوا اصفهان و بعد شیراز الانم که امتحانای باران جونه ومجبوریم خونه بمونیم  سالگرد ازدواجمون اولین روزهای از شیر گرفتن🥹🥹 ...
24 ارديبهشت 1402

بازی با باران

دیروز با باران رفتیم خانه بازی آخه خیلی دوست داری  بارانم‌کلی باهات بازی کرد دستش درد نکنه به قول یه خانمه که اونجا بود ما باید قدر باران رو بدونیم که انقدر دوست داره و برات وقت میزاره 🥰 ...
20 دی 1401

خانه بازی

امروز با خاله مریم بردیمت خانه بازی فکر نمیکردم بتونی بازی کنی ولی خیلی خوشت اومد کلی با بچه ها و وسیله ها بازی کردی  حالا فردام قراره با باران بریم چون باران امروز امتحان داشت نیامد🤪 دیروزم با باران رفتیم فروشگاه اونجام کلی کیف کردی😅 ...
19 دی 1401

روز مادر

امروز باران جون پیشاپیش برام کادو‌ی روز مادر گرفت 🥰یه دسته گل خوشگل این روزا باران‌جون امتحان داره من سعی میکنن که کمتر حواس بارانو پرت کنی میبرمت پایین یا میخوابونمت ولی بعضی وقتام دوست داری که با باران درس بخونی😅 اینم خاطره اون هفته که رفتیم برف بازی و اصلا دوست نداشتی🙄 ...
16 دی 1401

بریدگی انگشت

از اونجایی که گفتم خیلی فضول شدی  دستتو کشیدی رو در گاز که گویا تیز بود دستت برید خیلی گریه کردی خیلی ام خون اومد رفتیم بیمارستان که بخیه کنیم خدارو شکر خونش بند اومد اومدیم خونه باران خیلی ناراحتت بود دست خودشو چسب زد که تو با چسب زخمت کنار بیاری🥹😆 ...
15 دی 1401